سارا از خانواده ای ثروتمند در مونترال است. پس از مرگ مادر سارا، پدرش وی را به آونلی می فرستد تا خاله هایش، هتی و اولویا کینگ، از او مراقبت کنند و سارا کمتر نبود مادرش را حس کند."من جادهها را دوست دارم. چون آدم همیشه میتواند منتظر باشد تا ببیند چه چیزی در انتهای آن است"این جمله را دختر قصهگو، روزی روزگاری گفته بود. من و فلیکس در آن صبح ماه می که تورنتو را به مقصد جزیره پرنس ادوارد ترک میکردیم این جمله را از زبان او نشنیده بودیم و در واقع حتی از وجود کسی به نام دختر قصهگو هم خبر نداشتیم......
امتیاز کاربران به: قصه های جزیره 2-جیبی
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![](../../../../../img/loading.gif)
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.