«صدایی از میان سایهها گفت: «داشتم از آمدنت ناامید میشدم. »ـ روباه؟ سایهای خمیده و نقابپوش از سایهها جدا شد و نزدیک آمد: «بله، این منم، دوست من...
ما هر دو مشکلاتی داریم، من به تو کمک میکنم و تو هم به من... تو به خواستهای که داری میرسی و من هم به خواستهی خودم.
ما هر دو مشکلاتی داریم، من به تو کمک میکنم و تو هم به من... تو به خواستهای که داری میرسی و من هم به خواستهی خودم.
امتیاز کاربران به: دشت پارسوا 3-نفرین دفراش
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![](../../../../../img/loading.gif)
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.