وقتي مامان و بابا شروع كردند به سوال كردن از من كه چه كار كنند كه باحال به نظر برسند، اصلا عين خيالم نبود. رايتش خيلي باحال بود كه مي ديدم آنها بالا و پايين ي پرند و جفنگيات نوجوان ها را بلغور مي كنند. اين تا وقتي بود كه سر و كله ي بابا با لباس هاي اجق وجق دم مدرسه ي ما پيدا نشده بود اصلا باحال نيست. بهترين دوستم، مدي، هم موافق است. آنها ديگر شورش را درآورده اند. بايد دست از اين كارهايشان بردارند.
امتیاز کاربران به: قصه های با پدر و مادر 2_پدر و مادرم زده اند به سیم آخر
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![](../../../../../img/loading.gif)
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.