آگهی را زده بودند به جدامانده ترین تیر چراغ برق که نزدیک دیواری بود که کوچه را بن بست می کرد. دیوارِ آجریِ تاب دار و رنگ ورو رفته ای که کسی اطراف آن پرسه نمی زد. چون پارک نسبتاً آرامی کنار دیوار بود، هیچ کس ترجیح نمی داد پای دیوار منتظر کسی بماند. بچه ها هم از وقتی زمین بازیِ کوچکِ توی پارک درست شد توپ های شان را به دیوار نمی کوبیدند. بعد از این که سطل زباله ی بزرگی سر آخرین کوچه گذاشته بودند کسی دیگر حتا کیسه های آشغال را هم پای دیوار ته کوچه نمی انداخت. رفتگرها برگ های زرد را جارو می کردند و پای دیوار جمع می کردند. چندبار دیده بودم باد تندی به ته کوچه می رسد و برگ ها را با خودش می برد به اتوبان پشت دیوار. انگار باد مثل یک جاروی بزرگ باری از دوش رفتگرها برمی داشت.
امتیاز کاربران به: گرمازده
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![Star Rating](https://www.bookcityonline.ir/img/EmptyStar.png)
![](../../../../../img/loading.gif)
برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.